احمد شیرزادی
بخش دوم: بحثی مبنایی در زمینه بازدارندگی هستهای
در این بخش از نوشته میخواهم به موضوعی بسیار اساسی بپردازم که به زعم بنده مهمترین موضوعی است که زاویهی دید بنده با جناب آقای دکتر سهیمی و برخی دیگر از دوستان داخل و خارج کشور را متفاوت می کند. بر این گمانم که این بحث یکی از اساسیترین موضوعاتی است که نخبگان سیاسی ایران ناگزیرند به آن بپردازند. موضوع مربوط است به بحث سیاست استراتژیک ایران در امنیت ملی خود به طور اعم و بحث بازدارندگی هستهای به طور اخص.
دکتر سهیمی در فرازی از مطلب خویش در نقد بنده تحت عنوان “امنیت ملی در برابر اقتصاد” ابتدا بحث مبسوطی در ارتباط با تهدیدهای منطقهای ایران آوردهاند. از همسایه جنوب شرقی ایران یعنی پاکستان با حدود یکصد کلاهک هستهای(!)، طالبان افغانستان، سازمان ای اس آی پاکستان، لشکر طیب، شبکه حقانی و سایر گروههای تندرو منطقه گرفته تا عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر و کویت با دهها میلیارد دلار خرید اسلحه و بالاخره اسرائیل با 75 تا 200 کلاهک هستهای. ایشان نهایتاً از جناب میرحسین موسوی به عنوان میهن دوست شریف، پاک و صادقی که در اوایل دهه 1980 یکی از مهمترین حامیان آغاز دوباره برنامه هستهای ایران بودهاند، یاد کرده و سرانجام به نوعی مدل ژاپنی رسیدهاند که در آن ژاپنیها غنیسازی اورانیوم برای نیروگاههای خود را در خود ژاپن انجام میدهند تا “مجهز به دانش و مواد لازم برای تولید سلاح هستهای در یک مدت بسیار کوتاه زمانی” باشند.
هدف از این نوشته صرفاً پاسخگویی به نظرات جناب دکتر سهیمی نیست. آنچه ایشان مرقوم داشتهاند نمونهای است از نظراتی که در داخل کشور نیز مطرح است و به احتمال زیاد مشابه چالشهایی است که در ذهن برخی از مسؤولان جمهوری اسلامی و یا در محاورات و مذاکرات آنان وجود داشته است. به این لحاظ به سهم خود از جناب دکتر سهیمی تشکر میکنم که با صراحت و صداقت این بحث را باز کردند. گمان من بر این است که اکنون بیش از هر زمان دیگری وقت آن است که بحثی جدی در ارتباط با این موضوع چه در داخل و چه در خارج از کشور دامن زده شود تا راهگشای تصمیم درست و اصولی مسؤولان و جهتگیری مناسب نیروهای اجتماعی باشد. بر این مبنا نظرات و دیدگاههای خویش را در چند فراز خدمت خوانندگان عزیز ارائه میدارم.
1- شناخت دقیق تهدیدها
تهدیدهای منطقهای و فرا منطقهای علیه ایران بسیار جدی است و نباید با کم اعتنایی و باری به هرجهت از کنار آنها گذشت. اما درست به همین دلیل باید با آنها بسیار علمی و دقیق روبرو شد. هر نوع انباشت سلاح و تجهیزات نظامی در منطقه باید با دقت رصد شود و با نگاه دقیق کارشناسانه مورد تدقیق و بررسی قرار گیرد. این کار، نه در تخصص بنده است و نه جناب دکتر سهیمی؛ اما نیازمند بحث جدی صاحبنظران و متخصصان مسایل راهبردی است. یک مشکل جدی در این ارتباط، آن است که این قبیل بحثها متأسفانه اغلب در فضاهای بسته و صرفاً در نهادهای خاص صورت میگیرد. این میتواند باعث شود بزرگنماییهای بیش از حد و یا ساده انگاریهای خوشبینانه از چکش نقد صاحبنظران آزاد و متخصصان دلسوزی که ممکن است راهی به نهادهای در بسته نداشته باشند، مصون بمانند.
در هرحال انباشت نامتجانس و نامتعارف اسلحههای پیشرفته در منطقه باید با نگاهی حکیمانه و دقیق و به دور از بزرگنماییها، مورد بحث قرار گیرد. به نظر نگارنده نظام جمهوری اسلامی ایران باید ضمن هوشیاری و حساسیت ویژه نسبت به این امر، مراقب باشد که در دام مسابقه تسلیحاتی پایانناپذیر با همسایگان و دیگر کشورهای منطقه نیفتد. این دام میتواند در دراز مدت بخش عمدهای از منابع و امکانات مردم منطقه را به کام تولیدکنندگان اسلحه اعم از آمریکاییها و اروپاییها و یا روسها و چینیها بریزد و فرصتهای اساسی توسعه را از آنها سلب کند.
در ارتباط با انباشت سلاحهای هستهای توسط برخی از کشورهای منطقه (که در حال حاضر به جز پاکستان و اسرائیل مصداق دیگری ندارد) به زعم نگارنده مؤثرترین شیوه، پرچمداری شعار خلع سلاح هستهای و عاری کردن منطقه از سلاحهای هستهای توسط ایران است. اگر ملتهای منطقه، خطر انباشت تسلیحات هستهای را به درستی درک کنند و جنبشهای ضد سلاح هستهای در منطقه قوت گیرد، فشار اجتماعی و مردمی در سطح منطقه علیه کشورهایی که در مسابقه هستهای وارد شده و تن به پیمان مترقی ان- پی- تی نمیدهند، بیشتر خواهد شد. حتی اگر امکان پیوستن احتمالی این کشورها به پیمان یاد شده فراهم نشود و یا نخواهند به هر نحو به خلع سلاح هستهای تن در دهند، در چنان شرایطی حداقل اتفاقی که خواهد افتاد رفتار مسؤولانهتر این دولتها خواهد بود و در عین حال انعکاس نگرانیهای مردم کشورهای منطقه نسبت به تسلیح هستهای یکی، دو دولت میتواند فشارهای جهانی علیه آنها را افزایش دهد.
از دیگر سو هر نوع شائبهای در مورد فعالیت به منظور ایجاد موازنهی مثبت در برابر قدرتهای هستهای منطقه و افزودن بر توانمندی استراتژیک هستهای رقبای جدید، زمینه را برای انباشت سلاحهای هستهای توسط قدرتهای موجود به گونه ای به مراتب بهتر فراهم میکند. شائبهی فعالیت هستهای به منظور کسب توانمندی نظامی در ایران به شکل پروندهی باز و جنجالی که طی یک دهه گذشته به بزرگترین بحران سیاست خارجی ایران تبدیل شده است، در کنار شعارهای تند و نسنجیده دولت احمدی نژاد در نفی هولوکاست و نابودی اسرائیل، نه تنها به ایران قدرت بازدارندگی نداد، بلکه رژیم اسرائیل را در دنبال کردن یک برنامه هستهای در افکار عمومی کشورهای غربی محقتر از پیش جلوه داد.
گمان بنده این است که گشوده ماندن پروندهی هستهای ایران بیش از هر چیز، اسرائیل را خوشحال و منتفع خواهد ساخت. برای این امر دلایل متعددی قابل ذکر است که ذکر آنها ما را از موضوع اصلی بحث دور میکند، اما بدون شک یکی از مهمترین آنها داشتن توجیه کافی برای تسلیح هستهای و انباشت بیسابقه کلاهکهای هستهای است.
و اما نکتهی اساسی آن است که سیاست رسمی و اعلامشدهی جمهوری اسلامی بر مبنای فتوای رهبر جمهوری اسلامی پرهیز از تولید و انباشت سلاحهای هستهای و وارد شدن در مسابقه تسلیح هستهای است. به بیان دیگر، کشور ایران از مدتها پیش، از چنین بحثی عبور کرده و تصمیم خود را مبنی بر پرهیز از سیاست هستهای تسلیحاتی گرفته است.
رهبر نظام در نطقی که شخصاً شنوندهی آن از رسانههای ایران بودم، در سالهای آخر دولت احمدینژاد، در توجیه سیاست راهبردی نظام جمهوری اسلامی برای پرهیز از سلاح هستهای دلیلی آوردند که عمیقاً قابل توجه است. ایشان فرمودند (قریب به مضمون): “ایران بر فرض داشتن سلاح هستهای، آن را به کجا میخواهد بزند…” به بیان دیگر بر فرض وجود سلاح هستهای، ایران کلاهکهای خود را به کجا نشانه بگیرد؟ به سمت مردم فلسطین؟ مردم اروپا؟ مردم مسلمان کشورهای منطقه یا …؟ کجای دنیا میتوان انسانهایی را یافت که با معیارهای اخلاقی و اسلامی جمهوری اسلامی ایران، تمام مردم آن مهدورالدم باشند؟ من این استدلال را بسیار قاطع و جدی میدانم که با صراحت راه رویارویی با خطرات منطقهای و تهدیدهای گوناگونی که علیه ایران وجود دارد را در توانمندی تسلیحاتی هستهای نمی پندارد. نکته ظریف، جدی نگرفتن این سیاست راهبردی از سوی کسانی است که خود را سینه چاک رهبری معرفی می کنند اما عملاً به گونه ای سخن می گویند که مضمون آن، شوخی گرفتن و یا صوری پنداشتن این سیاست اساسی جمهوری اسلامی است.
2- چهار راهبرد اساسی
در بین نخبگان سیاسی ایران در داخل و خارج کشور، چهار دیدگاه متفاوت نسبت به راهبرد مطلوب هستهای کشور وجود دارد که به اختصار به شرح زیر هستند:
الف- گروهی به صراحت مسیر ایدهآل را مسیر کره شمالی میدانند؛ یعنی تلاش برای کسب فناوری هستهای در چهارچوب مجاز بینالمللی تا جایی که امکان پذیر است و سپس خروج ناگهانی از این مسیر، یعنی خروج از پیمان ان- پی- تی و تلاش برای انجام آزمایش هستهای و نهایتاً تولید سلاح هستهای در کمترین زمان ممکن.
ب- گروهی دیگر به دلیل مصلحت سیاسی رفتن به سمت تولید سلاح هستهای را توصیه نمیکنند، اما معتقدند باید مسیر خود را به سمت تولید سلاح تا جایی که میشود کوتاه کنیم و آمادگی داشته باشیم تا در کوتاهترین زمان ممکن بتوانیم در صورت لزوم سلاح هستهای تولید کنیم. به بیان صریحتر میگویند سلاح هستهای نسازیم اما بلد باشیم که بسازیم و ضمناً مواد و تجهیزات لازم برای این کار را در دسترس داشته باشیم.
ج- گروه سوم تنها توصیه میکنند که ما دانش هستهای راهبردی را فرا بگیریم و از مرزهای ممنوعه غربیها برای کسب این دانش عبور کنیم، اما لزومی ندارد در عمل، گامی در این زمینه برداریم. از دید این گروه کافی است در خلال فعالیتهای مجاز هستهای و در چهارچوب صلحآمیز پیمان ان- پی- تی دانش فنی هستهای را کسب کنیم، ولی بهتر است حساسیتهای جهانی را علیه کشور خود بر نیانگیزیم.
د- گروه چهارم معتقدند اساساً بهتر است به فناوری هستهای از هیچ نوع زاویه استراتژیک نگاه نکنیم و هر نوع عطای نگاه استراتژیک به این دانش را به لقایش ببخشیم. این گروه بر این باورند که توانمندی استراتژیک هستهای چه در سطح عمل و چه در سطح دانش فنی برای هیچ ملتی قدرت نمیآورد.
تفکر نخست در میان کارشناسان علوم سیاسی در ایران طرفدارانی دارد. یک چهره بارز این تفکر آقای دکتر ابو محمد عسگرخانی، استاد روابط بین الملل دانشگاه تهران است که آن طور که شنیده شده است از دیر باز مشوق صریح مسؤولان جمهوری اسلامی برای حرکت به سمت توانمندی راهبردی هستهای بوده است. آقای دکتر عسگرخانی چهرهی چندان خبرسازی نیست اما اخیراً به عنوان یک چهره دارای وجاهت دانشگاهی توسط جریان دلواپس رو شده است و در گردهمآییهای این گروه (مثل گردهمایی “خط قرمز” در تیرماه 93) دعوت میشود تا به نوعی در چشم دولت روحانی (که گفته بود چرا فقط یک عده کم سواد اظهار نظر میکنند) ترکانده شود. شاه بیت اعتقادات ایشان را در این جملات در همایش “خط قرمز” می توانید بخوانید:
“…چینی ها معتقد بودند که ابتدا باید صنعت هسته ای را تکمیل کرد و سپس پای میز مذاکره با آمریکا رفت. کشور هند هم همینطور عمل کرد. آمریکایی ها با وجود اینکه طبق قانون کشورشان حق همکاری با کشورهایی که عضو ان پی تی نیستند را ندارند، هند را با هدف مهار چین استثناء کردند و هسته ای شدنش را پذیرفتند. …NPTکشورها را به دو دستۀ دارا و ندار تقسیم میکند. در این میان کشورهایی در طبقۀ متوسط پدید میآیند که میگویند ما به سمت صنعت هستهای میرویم اما بمب هستهای نمیسازیم. NPT جلوی این طبقۀ متوسط را میگیرد و آنها را به طبقۀ ندارها میراند.… وقتی سکوهای نفتی ایران مورد هجوم قرار گرفت، بهترین زمان برای خروج از ان پی تی بود … رژیم خائن و وابسته پهلوی با امضای ان پی تی این گرفتاری بزرگ را در دامن ملت ایران گذاشت. ما می توانستیم در همان دوران جنگ با استفاده از ماده ۱۰ ان پی تی از این پیمان خارج شویم…. امروز از انفجارات اتمی برای دریاچه سازی بهره گرفته می شود و روسیه این مهم را به طور جدی انجام می دهد ….”
ایشان از زاویه دید یک استراتژیست سیاسی بارها فرمودهاند: “اتم عشق من است” که این عشق، معنایی جز قدرت ندارد. به این اظهارات ایشان در میزگردی در اردیبهشت 86 توجه کنید: “… اتم نوعي عشق، حرارت و انگيزه است و طبق اصل قدرتت را افزايش بده تا نجنگي و اگر نتواني بجنگي، محکوم به شکستي، فکر مي کنم با يک پديده شناخت مواجهيم. من معتقدم هنوز اين خورشيد است که زمين را گرم مي کند و اصول تغيير نکرده است… جنگ را بايد با عشق تعريف کرد و اتم را نيز… اگر اتم را به دست نياوريد، نابود مي شويد… قطعنامهها [ی شورای امنیت] مجموعه قوانيني هستند بر اساس بازدارندگي و مهار به طريقي که کشورهاي ندار، ندار بمانند و کشورهاي داراي سلاح هسته اي به مسير خود ادامه دهند. … اگر ايران بخواهد از نقطه A به نقطه B برسد يک مقطع زماني را بايد طي کند و قطعنامه ها طوري تنظيم شده است که اجازه نمي دهد اين مرحله زماني طي شود….”
چهرهی بارز دیگر تفکر نخست، آقای حسین شریعتمداری، مدیر مسؤول روزنامه کیهان، است که بارها ضمن انتقاد از سیاست تعلیق غنیسازی دورهی اصلاحات، به صراحت خواهان خروج جمهوری اسلامی از پیمان ان- پی- تی شده است، که البته در تناقض با موضع رسمی شخصیتی است که ایشان را نمایندگی می کند. جریان دلواپسی که متشکل از ترکیبی از برخی روحانیون، نمایندگان مجلس، چهرههای سیاسی و چهرههای هستهای گذشته کشور است نیز به گونهای تلویحی علاقهمندی خود را به توانمندی استراتژیک هستهای بروز داده است و از اینکه جمهوری اسلامی در جریان مذاکرات با کشورهای گروه پنج به علاوه یک از چنین مسیری دوری میجوید ابراز دلواپسی میکند.
تفکر دوم، یعنی آمادگی برای دستیابی در حداقل زمان به توانمندی راهبردی هستهای، به ظاهر بسیار نزدیک است به “مدل ژاپنی” که جناب دکتر سهیمی در بخش “امنیت ملی در برابر اقتصاد” از نوشته خود در نقد نظرات بنده معرفی کردهاند. این تفکر به نظر میرسد در دهههای گذشته بدون آنکه به صراحت ابراز شود راهنمای عمل و حرکت بخشی از کارشناسان و نیروهای سیاسی در ایران بوده است.
تفکر و نگاه سوم نیز با درصدی تفاوت به تفکر دوم نزدیک است، اما به لحاظ اعلام و ابراز بیرونی کم خطرتر است و کشور را در فرایند مذاکرات چندان دچار مشکل نمیکند. در واقع به غیر از جریان دلواپس و برخی از اصحاب دولت گذشته که چندان درکی از مخاطرات سیاسی موضعگیریها و بازتاب سخنان خویش ندارند و اصولاً برایشان مهم هم نیست که صورتحساب هزینه شعارهایشان را بعداً چه کسی میپردازد، هوادارن تفکر دوم و تفکر سوم معمولاً به دلیل مصالح سیاسی نظام به صراحت دیدگاههایشان را ابراز نمی کنند؛ اما همواره به نوعی تابوگرایانه به فناوری هستهای نگاه میکنند و حاضر نیستند در هیچ نوع بحثی در مورد فواید احتمالی و ضررهای احتمالی فناوری هستهای صحبت کنند. حتی در بین بخشی از نیروهای اصلاحطلب نیز برنامه هستهای که از دیر باز و از زمان دولتهای گذشته برای نسل فعلی به ارث رسیده است حاوی “خیر و برکتی” است که اصولاً نباید نسبت به آن سؤال کرد! در این نوع نگاه، فناوری هستهای دارای “دستاوردی مگو” است که اصولاً بحث در مورد هزینههای انجام شده در قبال آن و مقایسه آن با نتایج علمی، صنعتی و اقتصادی لازم را بلاموضوع میکند.
نکته جالب آن است که ملاحظات و محذورات مرتبط با منافع سیاسی جمهوری اسلامی امکان یک بحث باز و بیپیرایه را به ویژه برای نیروهای داخل کشور با هر نوع تفکری محدود میکند. از آن سو، اما دوستانی مثل آقای دکتر سهیمی دستشان برای اظهار نظر باز است و بدون آنکه سخنانشان مسؤولیتی برای جمهوری اسلامی ایجاد کند به صراحت میتوانند از “مدل ژاپنی” خود برای بازدارندگی هستهای صحبت کنند. همانطور که قبلاً نیز نوشتم این جای خوشوقتی است؛ چون اظهار نظر ایشان راه را برای بحث در زمینهای که شاید خیلیهای دیگر میخواهند مطرح کنند ولی نمیتوانند، باز میکند.
و اما تفکر چهارم که تفکر امثال بنده و آقای دکتر صادق زیبا کلام است، تفکری است که دیر یا زود جای خود را در فضای اندیشههای سیاسی داخل و خارج کشور باز میکند. به ویژه بعد از به بنبست رسیدن سیاست هستهای دولت گذشته و تیم مذاکرهکننده به سرپرستی آقای جلیلی این پرسش که اساساً ما به کجا میرویم یا به کجا میخواستیم برویم و چه گیرمان آمد، بیش از گذشته در فضای کشور طنین مییابد. شاید به همین دلیل بود که جریان رسانهای راست افراطی به رهبری خبرگزاری فارس پس از میزگرد دانشگاه تهران با تمام قوا و با استفاده از هر نوع ابزار اخلاقی یا غیر اخلاقی تاختن به این تفکر را در دستور کار خویش قرار داد.
در چنین جغرافیای سیاسی از نگرشها بیمناسبت نیست یک بار دیگر نگاهی نیز به موضع رسمی جمهوری اسلامی و آنچه به هر حال در میدان عمل واقع شده است داشته باشیم. موضع رسمی نظام جمهوری اسلامی ایران همانطور که قبلاً نیز ذکر شد نفی تفکر اول است. مقامات رسمی کشور، بر تداوم پایبندی ایران به پیمان ان- پی- تی و حضور فعال و آبرومندانه در آژانس بینالمللی انرژی اتمی به عنوان یک کشور متعهد و وفادار به عهدنامههایی که امضا کرده است اصرار دارند.
برخی از تحلیلگران خارجی معتقدند اگر ایران بپذیرد که زمانی در گذشته قصد دستیابی به توانمندی نظامی هستهای را داشته ولی اکنون چنین سیاستی را ندارد، برخی از ابهامات آژانس را پاسخ داده و از فشارهای این نهاد بینالمللی برای پاسخ به پرسشهای پایانناپذیر آن خواهد کاست. با این وجود مسؤولان جمهوری اسلامی آگاهانه و به درستی چنین چیزی را رد میکنند و اصرار دارند که برنامه هستهای ایران همواره صلحآمیز بوده و هرگز از موازین صلحجویانه تخطی نداشته است. بنابراین علیرغم فشار دلواپسان داخلی و تمایل آنها برای سوق دادن کشور به مسیر انزوا جویانهی کره شمالی در سیاست خارجی، مسیر انتخاب شده از طرف مدیران ارشد سیاسی کشور، مسیر تعامل با نهادهای بینالمللی از طریق اتخاذ سیاستهای اعتمادساز است.
اما در ارتباط با نوع تفکر دوم و سوم و دیدگاههای رسمی نظام درباره آنها، نکته مهم آن است که به هر حال آنچه در عمل اتفاق افتاده دستیابی کارشناسان و متخصصان ایرانی به یک فناوری ممنوعه از نگاه غربیهاست که علیرغم تلاش ده سالهی آنها برای ممانعت از این دستیابی، در هر صورت به تحقق پیوسته است. بر این اساس کشور ما توانست برخلاف میل غربیها به دانش فنی تهیه اورانیوم غنیشده دست پیدا کند و اتفاق افتاد آنچه که آنها نمیخواستند اتفاق بیفتد. بنابراین با توجه به چشمانداز مذاکرات هستهای ایران و قدرتهای جهانی بسیار بعید است که نقطه نهایی توافق جایی باشد که شباهتی به “مدل ژاپنی” مد نطر جناب دکتر سهیمی داشته باشد. شاید در آیندهای بسیار دور و در چهارچوبی از سیاست خارجی ایران که کاملاً متفاوت با وضعیت کنونی باشد، ایران بتواند به چنان مدلی نزدیک شود؛ همانطور که برای کشوری مثل پاکستان وضعیتی بسیار فراتر از آن نیز مورد توافق واقع شد. اما در حال حاضر تلاش برای دستیابی به چنین مدلی اساساً به معنی اعلام شکست مذاکره با قدرتهای جهانی و قرار گرفتن در وضعیتی به مراتب بدتر از دولت گذشته است. ضمن اینکه برای طرح چنین هدفی کشور ما فاقد مؤلفههای قدرت لازم برای تحمیل ارادهی خود به کشورهای قدرتمند جهان است و در چنین شرایطی طرح چنین ایدههایی ضمن آنکه عملی نیست، به منزلهی تأیید همه اتهاماتی خواهد بود که آنها قریب به ده سال است درصدد اثباتشان هستند.
بنابراین در یک جمعبندی کلی میتوان آنچه در عمل تحقق یافته را به نوعی، به تفکر سوم نزدیک دانست. یعنی کشور ایران در حوزهی دانش هستهای از مرحلهای عبور کرده که به نوعی دانش استراتژیک دست یافته و از این حیث برنامه هستهای کشور برنامهای به انجام رسیده است. به این ترتیب با اطمینان میتوان گفت حتی در صورت برقراری محدودیتهای سختافزاری مثل کاستن از تعداد سانتریفیوژها و یا حجم اورانیوم غنیشده و یا تعطیلی مجتمع غنیسازی فردو، آنچه در عرصه نرمافزاری و در عرصه دانش بومی هستهای در ایران حاصل شده است با هیچ روشی قابل اضمحلال نیست.
3- هزینه توانمندی هسته ای
بحث بسیار مهم دیگر هزینه دستیابی به توان هستهای در هر سطح و درجهای از آن است. فرض کنیم با تفکر نوع دوم یا نوع سوم در بخش قبل همدل باشیم، یعنی بپذیریم که دستیابی به دانش هستهای استراتژیک بدون قصد استفاده از آن و یا نزدیک بودن به مرحله استفاده از آن (مدل ژاپنی ذکر شده توسط دکتر سهیمی) برای کشوری مثل ایران قابل توصیه است. بسیار خوب، سؤال اساسی این است که آیا این کار در خلأ صورت میگیرد یا در یک زمینه گریز ناپذیر از کنشها و واکنشهای قدرتهای منطقهای و جهانی؟
مسلماً جواب این است که ما در خلأ زندگی نمیکنیم و هر نوع تلاش ما برای دستیابی به هر نوع قدرت با واکنشهایی همراه است. پس چه باید کرد؟ باید دست از قدرتمند شدن کشید و تسلیم شد؟ باید آنچه را که نیّت کردهایم با هر هزینه و پیامدی تا آخر دنبال کنیم؟ باید سعی کنیم شرایط و زمینهها را تا جای ممکن مساعد کنیم و بعد دست به اقدام بزنیم؟ یا …
فرض کنید قدرت سیاسی-استراتژیک را با واحد معینی اندازهگیری کنیم. نکتهای که باید در این بخش مورد کنکاش قرار داد آن است که برای دستیابی به مثلاً 10واحد قدرت چند واحد باید هزینه کرد، 5 واحد یا 20 واحد. قدر مسلم اگر در فرایندی چه ایران چه هر کشور دیگری 10 واحد قدرتمند شود اما برای رسیدن به این قدرت، 20 واحد از توان ملی خود را مصروف کرده باشد 10 واحد در مجموع ضعیف شده است.
ممکن است خوانندهی منتقد نگارنده در اینجا زبان به شکایت از قدرتهای جهانی و منطقهای بگشاید و بگوید “این آنها هستند که جفا میکنند. آنها انبارهای خودشان پر از سلاح است و به ایران خرده میگیرند که چرا مسلح میشود. آنها خودشان سلاحهای مرگبار هستهای دارند ولی حتی کسب دانش هستهای را برای ما ممنوع به حساب میآورند. آخر این چه نظم و قانون جهانی است که اینها از آن دم میزنند؟”
گیریم که این سخنان بجا باشند. گیریم که تریبونهایی در سطح مردم منطقه یا جهان به دست ما بیفتد تا ما این گلایههای دادخواهانه را فریاد زنیم. و بالاخره گیریم که کسانی از روشنفکران و یا بخشهایی از جوامع بشری هم با این استدلال ما قانع شوند که بله، ایرانیها محق هستند به خاطر نگرانیهای امنیتیشان در منطقهای که هر ساله دهها میلیارد دلار اسلحه در آن تزریق میشود، به توانمندی هستهای دست یابند. هر چند نیک میدانیم چنین فرضی با واقعیت فرسنگها فاصله دارد، اما سؤال اینجاست که این گلایهها و در بهترین فرض، اقناع برخی از مخاطبان کوچه و بازار در کشورهای مختلف چه چیزی را در صحنهی عمل عوض میکند؟ آیا ما میتوانیم با بلند کردن ندای حقطلبانه خود توازن قوا را در برابرخویش به هم زنیم؟ اگر جواب منفی است، معنایش آن است که برای 10 واحد قوی شدن با یک برنامهریزی ناصحیح ممکن است 20 واحد ضعیف شویم. همچنانکه اگر درست برنامهریزی کنیم ممکن است 10 واحد هزینه دهیم اما 20 واحد قدرت کسب کنیم.
هیچ ایرانی وطندوستی مایل به ضعیف شدن کشورش نیست. حتی قریب به اتفاق کسانی که در داخل یا خارج از کشور نارضایتیهایی از مسؤولان کشور دارند راضی به ضعیف شدن حاکمیت کشورشان در برابر بیگانگان نیستند. اگر بحثی هست نه بر این مبناست که نمیخواهیم ایران قدرتمندی داشته باشیم. درست بر عکس است. ما دوست نداریم شعار کسب قدرت بدهیم و عملاً ضعیف شویم. ما دوست نداریم کسانی در داخل کشور تمام قدرتمندی و قدرتنماییشان در سرکوب زورمدارانهی رقبای سیاسی داخلی باشد اما عملاً کشور را به ورطهی ضعف و درماندگی بکشانند.
بنابراین اگر نقدی هست در آن است که برخی از دوستان مسیر کسب قدرت را درست برنامهریزی نمیکنند و مقتضیات جهان سیاسی تکقطبی امروز دنیا را درک نمیکنند. زمانی در فضای دو قطبی حاکم بر جهان، این امکان وجود داشت که تحت شرایطی برخی کشورها به تقویت توان استراتژیک خود حتی در زمینه توانمندی هستهای دست یابند. هند و پاکستان در چنین دورانی هستهای شدند. اینکه این امر خوب است یا بد، مسئله دیگری است. من به عنوان یک فیزیکپیشه صلحطلب هرگز از افزایش تعداد قدرتهای هستهای در جهان خشنود نخواهم بود، چه هند باشد، چه پاکستان و چه امارات متحده عربی. بحث بر سر امکان وقوع چنین امری است. بحث این است که در برهههایی از تاریخ معاصر جهان این کار امکانپذیر بوده است و در برهههایی امکانپذیر نیست. با داد کشیدن بر سر واقعیتها معلوم نیست بشود آنها را تغییر داد. هوشمندانهترین کار آن است که هر مدیر وطن دوست و هر تصمیمگیرنده متعهد و مسؤولی ببیند در بستر واقعیتهای موجود، چگونه و از چه طریق میتواند به قدرتمندی و عزتمندی کشورش کمک کند.
بحث جدی من با جناب سهیمی و کسانی که در این زمینه مثل ایشان فکر میکنند آن است که آیا اکنون و در دومین دهه از هزارهی سوم میلادی و در شرایط موجود سیاسی جهان میشود در خیابانها شعار مرگ بر آمریکا داد، در تریبونها خواهان نابودی اسرائیل شد، در منطقه با نیروهای ضد امریکایی و ضد اسرائیلی متحد بود و در عین حال یک “مدل ژاپنی” را در زمینه امنیت ملی دنبال کرد. آیا مدل ژاپنی، نیازمند نوع دیگری از روابط با قدرتهای جهانی نیست؟ و آیا اساساً در این زمان و برای قدرتی در سطح تأثیرگذاری اقتصادی و سیاسی ایران، دستیابی به الگوی ژاپنی توانمندی هستهای عملی است؟
اجازه دهید وارد محاسبه و جمعزنی صورتحساب هزینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برنامه هستهای ایران طی ده سال گذشته نشویم. اگر عزیزان ما در خارج از کشور، این هزینهها را با ارجاع به نماگرهای اقتصادی از مراجع رسمی آمارگیری میتوانند درک کنند، در داخل ایران مردم کوچه و بازار و تولیدکننده و مصرفکننده با تمام وجود خود آنها را حس میکنند. سؤال این است که آیا دستیابی به توانمندی هستهای، تا هر حدی که حاصل شده باشد با این صورت حساب سازگار است. در یک کلام “آیا میارزید؟”.
وقتی گویندهای مثل بنده یا آقای زیباکلام در گوشهای از کشور و در جمعی محدود اظهار کنیم که “آنچه به دست آمد (به قول دکتر زیباکلام) شیرهی گلوسوزی نبود”، پاسخش فحش و ناسزاست که از جانب رسانههای راست و نمایندگان خاصی از مجلس به جانب او سرازیر میشود و سرانجام خبرگزاری معلومالحال فارس حرف آخر را میزند که ما را با رزمآرا مقایسه میکند که پاسخش را نهایتاً با گلوله خلیل طهماسبی دریافت کرد.
اما مگر ما منکر آن شدیم که بالاخره ده پانزده سال تلاش و صرف بودجههای هنگفت دور از نظارت، دستاوردهایی هم داشته است. واضح است که ناکارآمدترین دولتها هم وقتی سر کیسه بودجه را به سمت یک پروژه خاص شل کنند اتفاقاتی در آن پروژه میافتد. من با مضمون برخی از مصاحبهها نظیر مصاحبه آقای فریدون عباسی با خبرگزاریها که در آن به ذکر دستاوردهای فناورانه برنامه هستهای ایران نظیر رشد تکنولوژی خلأ و … پرداختهاند، مخالفت اصولی ندارم و قضاوت فنی دربارهی آنها نمیکنم. اما مهم این بحث است که چقدر هزینه کردیم و چقدر عایدمان شد. و لازم به تأکید نیست که منظور از عایدی صرفاً عایدی اقتصادی نیست. منظور آن است که در یک حساب هزینه – فایده سیاسی و امنیتی نیز پرداختهایمان را با دریافتهایمان موازنه کنیم.
گمان من این است که ما در مجموع، بابت کسب مقداری قدرت سیاسی و توانمندی استراتژیک از طریق دستیابی به یک دانش فنی ممنوعه (از دید غربیها) هزینههای سیاسی کلانی پرداخت کردیم که بارزترین آنها قطعنامههایی است که زمانی آنها را ورق پاره خواندیم و بعد از مدتی تمام تلاش کشور را صرف خنثی کردن آنها کردیم، و خدا میداند که تا کی گریبانگیر ما خواهند بود.
4- انعطاف پذیری برنامه ها
موضوع بسیار مهم دیگر انعطافپذیری برنامه ها، روشها و راهبردهای سیاسی- دفاعی کشور، به ویژه در ارتباط با بحث فناوری هستهای است. بیاییم فرض کنیم همگی در تفکری از نوع دوم یا سوم با هم توافق داریم؛ یعنی میخواهیم طوری حرکت کنیم که در نهایت کشور ما به سطح معینی از دانش و توانمندی هستهای دست یابد. بسیار خوب، حال سؤال اینجاست که آیا برای دستیابی به این هدف فقط یک راه وجود دارد و آن حرکت بدون وقفه به سمت این هدف، با تمام سرعت ممکن و بدون توجه به مخاطرات مسیر است؟ به بیان دیگر آیا این برنامه با هیچ نوع انعطاف و مانور اجرایی نمیتواند همراه باشد؟ آیا نمیشود سرعت گامها را با توجه به شرایط واقعی حاکم بر مناسبات سیاسی ایران با کشورهای جهان تنظیم کرد؟ آیا با فرض ضرورت تام و تمام حرکت در مسیر غنیسازی اورانیوم، این امکان وجود ندارد که در مقطعی آن را به حالت تعلیق درآورد و سپس در بستری از اعتماد سازیهای سیاسی در موقعیت مناسبتر به آن پرداخت؟
هر چند گذشتهها، گذشته است؛ اما به گمان من برای همین چیزی که به دست آمده و حتی بیش از آن، ممکن بود بتوان مسیرهای بسیار بهتری را پیش گرفت. مشکل آن است که برخی از دولتمردان کشورمان به ویژه در دورهی هشتساله آقای احمدینژاد با مقدس کردن برنامه هستهای و خارج کردن آن از فاز تصمیمهای سیاسی، موضوع را به کلی ارزشی و عقیدتی کردند و امکان هر نوع انعطاف عملی در مسیر برنامه را از خویش سلب کردند. مسئله این است که ورق پاره خواندن قطعنامهها، در عمل، به معنای شوخی گرفتن و محاسبهی غلط و نابجا از شرایط سیاسی حاکم بر جهان و موانع پیشروی برنامه هستهای ایران بود. نتیجه امر آن شد که در کوتاه مدت شیفتگان برنامه هستهای احساس رضایت کردند، اما در دراز مدت مسیری در پیش گرفته شد که غیر قابل ادامه دادن بود؛ امری که وقوع رخدادهای بعدی گواه آن شد.
امروز نه فقط در بین دولتمردان دولت آقای روحانی بلکه در میان بسیاری دیگر از نهادهای رسمی کشور، شاهد نگاه واقعبینانهتری به موضوع هستهای کشور هستیم. در این نگاه، توانمندی هستهای در کنار سایر توانمندیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی- امنیتی نظام معنی پیدا کرده است. عصارهی این تحلیل همان جمله کلیدی آقای روحانی در انتخابات ریاست جمهوری است که “خیلی خوب است سانتریفیوژها بچرخند، به شرط آنکه چرخ مملکت هم بچرخد.” اما متأسفانه کمی دیر به این نتیجه رسیدیم؛ زمانی که آثار فلجکنندهی قطعنامههای شورای امنیت و اقدامات یکجانبه امریکا و اروپا خسارات سنگینی به جامعه ما زده است. این امکان وجود داشت که همان ابتدای باز شدن پرونده، انتهای داستان دیده میشد.
شواهد نشان میدهد که در ابتدای داستان هستهای در دولتهای موسوی؛ هاشمی رفسنجانی و سپس خاتمی نوعی اجماع بین دولتمردان و سیاستگزاران امنیتی کشور برای دستیابی به فناوری هستهای وجود داشته است؛ اما پس از بروز تند بادهای سیاسی در حوالی سال 82 در مسیر برنامه هستهای ایران کسانی مثل حسن روحانی، هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی دریافتند که اصرار بدون انعطاف بر مسیر گذشته بسیار هزینهزاست. زمانی این تفکر توانست با پذیرش تعلیق موقت برنامه هستهای ایران، واقع بینی، نرمش و عملگرایی را بر این برنامه مستولی کند. اما متأسفانه سیاستهای یکسوگرایانه دولت جرج دبلیو بوش در آمریکا از سویی و خطای راهبردی محاسبه برخی تصمیمگیران داخلی، ایران را به وضعیت کنونی کشانید. متأسفانه هزینه سنگینی پرداخته شد تا این درک حاصل شود که مسیر در پیش گرفته شده عملی و قابل تداوم نیست و هنوز هم جماعتی از دلواپسان حاضر نیستند به واقعیتهای موجود تن در دهند و بپذیرند که برای دستیابی به هر هدفی تنها یک راه وجود ندارد.
گمان من این است که حتی اگر بر ادامه برنامه هستهای پس از گشوده شدن پروندهی هستهای ایران اصرار داشتیم میتوانستیم بدون اینکه وارد شرایطی شویم که به سهولت تمام قطعنامهها یکی پس از دیگری علیه ما صادر شوند، همواره در موضع طلبکار ظاهر شویم و بابت به راه انداختن هر یک دستگاه سانتریفیوژ و یا به راه نینداختن آن از قدرتهای جهانی امتیاز بگیریم. من آن زمان در مصاحبهای گفتم ما از زمان مادها در ایران تاکنون غنیسازی نکردهایم. چرخ صنعت هستهای ما نیز لنگ تأمین سوخت در کوتاه مدت نیست. اگر بر فرض دو سه سال دیگر هم اورانیوم غنی نکنیم آسمان به زمین نمیآید. ما میتوانستیم با قرار گرفتن در این آستانه، چالش طلبکارانه با غربیها داشته باشیم و آنچه را که با کمال تأسف عامل ضعف ما شد، به شکل عامل قوت به کار گیریم.
متأسفانه این مسئله ساده که هر حربهای در کشمکش قدرت، وقتی کارامد است که درست و کامل به کار گرفته شود هنوز برای برخی از افراد و عناصر سیاسی افراطی قابل درک نیست. اگر بر فرض در توانمندی هستهای قدرتی نهفته باشد، در به کارگیری کامل و دقیق آن است. به کارگیری یک برنامه نیمبند و بزرگنمایی شده نه تنها قدرت نمیآورد بلکه دستاویز ضعیف کردن ما نیز میشود و مخاطراتی به مراتب بیشتر از نداشتن آن به همراه دارد.
در پایان اشارهی کوچکی داشته باشم به آنچه که جناب دکتر سهیمی در نقد خود نسبت به نظرات بنده درباره دیدگاه برخی از شخصیتهای محبوب از جمله جناب میرحسین موسوی دربارهی برنامه هستهای کشور داشتند. ضمن اینکه برخورد عاطفی با مسئله و استدلالهای نقلی در این موضوع جایی ندارد، لازم به دقت است که انسانهای تأثیرگذار در مقاطع مختلف عمرشان ممکن است دیدگاهها و تأکیدهای متفاوتی داشته باشند. گمان من آن است که آقای موسوی در برنامه تبلیغات انتخابیشان در بحث هستهای مسیری متفاوت با آقای احمدینژاد را ترسیم میکردند و به نوعی میخواستند نشان دهند که در عرصهی سیاست خارجی بنا ندارند مطابق برنامه دهه شصت عمل کنند. تصور میکنم بیانیههای بعدی جناب موسوی در بحثهای سیاست خارجی و حتی بحث هستهای رویکردی متفاوت از قبل را نشان میداد. در همین مقوله آقایان خاتمی و هاشمی رفسنجانی نیز رویکردهای مؤخرشان با گذشته تفاوت دارد و نمیتوان با نگاهی صلب و جامد به تحلیل مواضع آنان پرداخت.
منبع: جرس